من و خروس درد مشترکی داریم
خروس می خواهد یاری برای تمام عمر پیدا کند
و من می خواهم یک شب با شکمی سیر سر بر بالین بگذارم
من و خروس می گردیم
گرسنگی آزارم می دهد
نگاهی به چهره ی نه چندان معصوم خروس می اندازم
چرا این فکر تا الان به ذهنم نرسیده بود
کارد را برمی دارم
خروس ناباورانه به من می نگرد
دیگر من و خروس آن درد مشترک را نداریم!!!
:
:
:
صبح مادر برای بیدار کردن پسرش رفت. مادر : پسرم بلند شو وقت رفتن به مدرسه است.
پسر : اما چرا مامان؟ من نمی خوام برم مدرسه.
مادر : دو دلیل بگو که نمی خوای بری مدرسه؟
پسر : اولی اینکه همه بچه ها از من بدشون میاد. دو همه معلم ها از من بدشون میاد.
مادر : آه خدای من این که دلیل نمی شه. زود باش تو باید به مدرسه بری.
پسر : مامان دو دلیل برام بیار که من باید برم مدرسه؟
مادر : یکی اینکه تو دیگه بچه نیستی پنجاه و دو سالته. دوم اینکه : تو مدیر مدرسه هستی!!